Zendani Ebarat
0:00
/42.388667
نیست انگار به اذهان شما دسترسم
میروم تا به عبارات جدیدی برسم
ذهن من خواست بگوید: دهنش را بستند!
بوی خون میدود انگار درون نفسم
تشری زد به من آنگاه رفیقم که نگو!
راست میگفت درین جمع من آن هیچکسم!
من کیم تا به کسی نقد و تذکر بدهم؟
نیست در شهر کسی مونس و فریادرسم!
میوهای تلخم و اکراه کنند از من خلق
کاش یکروز به اعجاز حلاوت برسم
میروم تا به عبارات جدیدی برسم
ذهن من خواست بگوید: دهنش را بستند!
بوی خون میدود انگار درون نفسم
تشری زد به من آنگاه رفیقم که نگو!
راست میگفت درین جمع من آن هیچکسم!
من کیم تا به کسی نقد و تذکر بدهم؟
نیست در شهر کسی مونس و فریادرسم!
میوهای تلخم و اکراه کنند از من خلق
کاش یکروز به اعجاز حلاوت برسم