خونابهِٔ هِلال چکیدست بر هوا
سرخ و سیاه در هم رفتند رنگها
از ماجرایِ رفته، نمیآوری خبر؟
آخر که کُشتهاست چِنین شبچراغ را؟
آوازِ فاختست که میآیَدم به گوش
محوِ سرابِ خون شده خروارِ چشمها
زنجیر برکِشیده فلک ز اژدهایِ خشم
رحمت بریده است ز خلقِ خودش خدا
در آسمان نَمانده به جز کوکبِ نُحوس
از اختران نمانده یکی بهرِ التجا
شب میدَود سیاهتر از روزگارِ پیش
همچون پلنگِ زخمی از پنجهِٔ قضا
خونبار میسراید ابرِ غریبِ شب
جز خون نمیکند به کسی هِبه و عطا
آخر چگونه این شبِ تاریک کشته است؟
از شدتِ سیاهیِ خود، جانِ روشنا؟
سرخ و سیاه در هم رفتند رنگها
از ماجرایِ رفته، نمیآوری خبر؟
آخر که کُشتهاست چِنین شبچراغ را؟
آوازِ فاختست که میآیَدم به گوش
محوِ سرابِ خون شده خروارِ چشمها
زنجیر برکِشیده فلک ز اژدهایِ خشم
رحمت بریده است ز خلقِ خودش خدا
در آسمان نَمانده به جز کوکبِ نُحوس
از اختران نمانده یکی بهرِ التجا
شب میدَود سیاهتر از روزگارِ پیش
همچون پلنگِ زخمی از پنجهِٔ قضا
خونبار میسراید ابرِ غریبِ شب
جز خون نمیکند به کسی هِبه و عطا
آخر چگونه این شبِ تاریک کشته است؟
از شدتِ سیاهیِ خود، جانِ روشنا؟