متن فلسفی-اجتماعی

بشر در طیِ سالیانِ مدیدِ تمدنش، به پیکره‌هایِ اجتماعی گوناگونی تن داده: از نخستین هسته‌های تمدنی، مانند قبیله‌ها و پس از آن روستاها، تا شکل‌گیری دولت‌شهرها و سپس حکومت‌های متمرکزی که هزاران سال است بر جان و مال انسان‌ها سیطره یافته‌اند. بی‌شک این تسلیم و پذیرش نسبت به حکومت‌ها در سایهِٔ موجودیت تحمیلیشان، برای برخورداری از مواهبی بوده که این ساختار‌های نه چندان بی‌نقص به مردم ارزانی داشته‌اند.

پرسشی بدیهی ‌بی‌درنگ در نظر می‌آید: چگونه این ساختار‌های برساختهٔ ما، موجودیت و آرامشمان را چنین به بازی می‌گیرند؟ چطور اراده، خواست فردی یا اجتماعی ما، در زیر چکمهٔ حاکمانِ بی محبت پایمال می‌گردد؟ حاکمانی که برایشان یکی از شمارهٔ اعدادیم.

در میان سیاست‌مداران، میلی به پاسخ‌گویی به این پرسش بنیادین دیده نمی‌شود. این بی‌تفاوتی، انسان را به این باور می‌رساند که شاید تقریباً همهٔ اشکال حکومت، رضایت و آرامش ما را در شمار اولویت‌های خود قرار نمی‌دهند. البته برخی، بیش از دیگران از رویارویی مستقیم و ایجاد تنش پرهیز می‌کنند؛ اما گروهی دیگر، بی‌پرده و بی تعارف، می‌کوشند ارادهٔ خود را پیش ببرند و ناگزیرند برای تحقق آن، متوسل به زور شده و ماهیت اقداماتشان را وارونه جلوه دهند. بی‌گمان چنین رفتارهایی، در کوتاه‌مدت ممکن است مؤثر به نظر آیند، اما دیری نمی‌پاید که دغل‌کاران رسوا خواهند شد.

اکنون در میانهٔ جنگی که اگر به فشار منگنهٔ‌ اصحاب قدرت و به جبر ایشان نگویم به ما تعلق دارد. دست‌کم به من و آرزوها و خواسته‌هایم تعلقی ندارد. به‌روشنی، سال‌هاست اینکه ایران چنین باشد یا نباشد، هرگز با مصالح اقتصادی، که از بنیادی‌ترین نیازهای عمومی است، سنجیده نشده است. حال و روز ملت، بنا بر تصمیم کسانی دیگر و با رعایت موازین و معیارهایی ناهمسو، رقم خورده و تحمیل شده است. واقعیت این است که برنامه‌هایی که برای من تدارک دیده‌اند، هیچ پیوندی با فراز و فرود زندگی من یا بهبود شرایط زیست‌ام نداشته است.

با اینهمه تعرض به خاک سرزمینی ما، دردناک و مصیبت‌بار است. اینکه دشمن، سوای عقیده و تصمیمش، در جغرافیای این سرزمین جوالان می‌دهد و تیر و ترکش می‌پراکند، مرا می‌آزارد. سوای اینکه تقصیر این کوتاهی بر گردن دیگریست. دیگری که نام بلندش مستلزم استفاده از ده‌ها هجاست. او که با همهٔ بالادستان و میان دستان و پایین دستانش محکوم به پذیرش این مسئولیت خواهد بود!

ما مردم عادی، بی‌تردید آرزومند زندگانی ساده و منظمی هستیم. فراهم آوردن لوازم این زندگی، تکلیفی بر گردهٔ حکومت‌هاست. اگر با زبان پیشینیان به دنبال این حق باشیم، ما بره‌گانی رامیم در دست چوپان، اگر او ما را چونان طعمه‌ای بر دهان گرگ رها نگذارد. پاسداری از مردم حداقل وظیفهٔ هر حکومتی است. کیان پرچم، از پایداری مرزها و اراده‌ای که در حفاظت از آن‌ها به‌کار می‌رود سرچشمه می‌گیرد. اما کدام چوپان، بره‌اش را به گرسنگی می‌اندازد، و او را به خارراهه‌ها و سنگلاخ‌های بی‌بته و علف می‌کشاند؟ این چه شیوهٔ چوپانی است؟ افسوس که گویی برخی، مصداق همان بیت بلند رودکی، شاعر بلندآوازه ایرانی‌اند که گفته است:

هرکه نامخت از گذشت روزگار
نیز ناموزد ز هیچ آموزگار

ما در میان دشمنان و عاملان بی‌جواز، زیر فشار خفقان درهم فشرده می‌شویم و شیرهٔ جوانی و توانایی ما در این حیص‌وبیص تباه می‌گردد. هر یک، حافظ‌وار از فرط اندوه به خود می‌پیچیم که: این «همه زخم نهان هست و مجال آه نیست!»

باشد که خرد راهگشایی کند و طومار این درد‌نامه که روزگاریست می‌سراییم را به فتح و ظفرمندی در هم بپیچد. تا دوران سرشکستگی‌ها و تباهی‌ها به همت ایرانیان و لطف یزدان تمام شود. روزگار باید اینک دندان‌های سپیدش را نه برای گزیدن و دریدن، که برای خندیدن و بوسه افشانی به روی ما، مردم ایران نشان دهد.