درآویختم خودم را
به گیرودار خیابان،
به عطشِ سیریناپذیرِ پنجره
که فرا میخواند مرا
به نرمی
بر دهانهاش پا بگذارم
تا از دریچهٔ او،
با سنگفرشها
و غبارها
و پیادهها،
به تندیِ خون
تغزل کنم
با زبانی مرجانی
که سَیَلان میکند،
از زمینی سیمانی
انار برویانم
شاید،
برای لحظهای،
در زغالِ بیجانِ چشمی مبهوت
حیرت به جا بگذارم
به گیرودار خیابان،
به عطشِ سیریناپذیرِ پنجره
که فرا میخواند مرا
به نرمی
بر دهانهاش پا بگذارم
تا از دریچهٔ او،
با سنگفرشها
و غبارها
و پیادهها،
به تندیِ خون
تغزل کنم
با زبانی مرجانی
که سَیَلان میکند،
از زمینی سیمانی
انار برویانم
شاید،
برای لحظهای،
در زغالِ بیجانِ چشمی مبهوت
حیرت به جا بگذارم