آشوب

13 پست ها

آشوب

بی‌نام‌ترینِ زخم‌ها

به شناسنامه‌ام نگاه نکن ... که نشانی از من در او نیست زخمی ازلیم من خونِ خیال می‌ریزم در جویبارانِ جنون اما دریغ که دلمه می‌بندد دریغ که خون‌افشانیم هرز چاله‌هایِ سفاهت را پر نمی‌کند و من بین درز‌

  • محمد کیهانی
غزل

رقصان از عدم

منی که شاد نگشتم به عاشقانگیم چگونه شاد شوم، در تمامِ زندگیم؟ چگونه صحبت من خلق را مجاب کند؟ منی که تلخ‌ترین حالتِ فسردگیم! به زندگی نرسیدم به هیچ مأوایی دریغ و درد که چشم انتظارِ مردگیم شکوفه‌هایِ بهارم به بار ننشینند

  • محمد کیهانی
غزل

فرجامین آواز

بر خاک و خاکسترِ من، نقشی زِ آتش نماندست ققنوسِ تن مردهِٔ من نوری برایَش نماندست خاموشِ خاموش هستم! کو آذری از امیدم؟ بر پردهِٔ چشم‌هایم چیزی مُنقَش نماندست من مانده‌ام همچو موجی در دامِ خود گشته خاموش در

  • محمد کیهانی
غزل

ظهورِ هراس

من از بهارِ پشتِ در بسیار می‌ترسم از سال‌هایِ ساکن و خونبار می‌ترسم از باتلاقِ بودنی‌هایِ شبیه هم از اشتهایِ این شبِ جاندار می‌ترسم می‌ترسم امشب هم شبِ بیهوده‌ای باشد از اینهمه تکرارِ در تکرار می‌ترسم

غزل

سایه‌های حسرت

چون تیرِ من به هیچ زبان کارگر نشد در واژگان کمالِ غَمم مختصر نشد دزدید درد‌هایِ مرا آهِ کوچکی اشکی چِکید و نطفهِٔ غم بارور نشد بیدِ سپیدِ خُفته ز سرمایِ بهمنی با گرمیِ بهارِ جهان همسفر نشد افسرده ماند

غزل

شکوفه‌های زمستانی

می‌ریخت زِ چشمانت صد‌ها غَمِ پنهانی در باد غزل می‌بافت، مویت به پریشانی اندوه! تو را اینجا، کس بین کسان نشناخت افسوس! مجالی نیست در موسمِ ویرانی ما چند جوان بودیم، رویایِ جهان در سر اندیشه نمی‌کردیم از داغِ

غزل

والاترین ستاره

والاترین ستاره در صبحِ نارسیده! می‌بوسمت چو مشرق! ای نورِ هر دو دیده تا بوده در تنم جان، مهرِ تو بوده در آن بیهوده نیست پنهان خورشید در سپیده دل‌ها اگر سپردم، حاصل بگو چه بردم؟ رندی شدم غم آلود! سروی شدم

غزل

شاهِ بی‌خیالی‌ها

سلام می‌دهدت شاهِ بی‌خیالی‌ها درختِ گم شده‌ای بینِ خشک‌سالی‌ها شکست خورده‌ِٔ مغرورِ بی سرانجامی که زخم خوردهِٔ دردست و گوش‌مالی‌ها اگر بهار پیِ نوبهارِ تازه رسد بگو چه سود مرا هست ازین توالی‌ها؟ شبیهِ یک

نوشتن

نوشتن: راهی برای بقا در گرداب تنهایی

می‌دانم روزی دوباره سبزه‌ها دشت را تسخیر خواهند کرد. خاک دوباره زنده خواهد شد و زندگی ادامه خواهد یافت. طبیعت، به‌رغم همه چیز، برای بقا توانمند است. در شرایط سخت، گونه‌های مقاوم جان به در می‌برند، گسترده می‌شوند

نوشتن

طغیان بی‌پایان کلمات: سفری در احساس و اندیشه

نوشتن دشوار است. باید از میان هزاران کلمه، آنچه را نمی‌خواهی بگویی، کنار بگذاری تا به آنچه می‌خواهی بگویی، برسی. امروز قصد دارم پاره‌های شعر و نوشته‌های متروک خود را در اینجا گردهم آورم و پیش روی چشم خوانندگان محترم

You've successfully subscribed to طغیان بی‌پایان کلمات!
Could not sign up! Invalid sign up link.