audio-thumbnail
Shorezar va Bghbn
0:00
/96.0625
Poem
به کشتزار وحشتم نمی‌دمد امید سبزه‌زار‌ها
شکست خورده‌ام من از جهان شوره‌زار‌ها
زمین شوره‌زار خالی است ...
و باغبان‌
به قطره قطره اشک خود
نشسته بر زمین پینه بسته‌
بی دریغ
و آب می‌دهد
به تشنه‌ای که بی‌صدا رها شده است
به من نگو:
که ابتدای خالصی به غیر عشق هست!
نگو که می‌شود همیشه بیش باخت!
نگو که گاه تا ابد طلوع صبح طول می‌کشد!
نگو که دیدگان پنجره‌
همیشه سمت آفتاب نیست
و ای بسا رها شدند
پنجره میان هم
نگو که روز نامده شبیه روز رفته است
به من نگو‌ تو هیچ!
که باغبان منم!
و این زمین خشک از آن ماست ...
منم که خسته و هراسناک
قطره‌های اشک را به کار می‌برم
به من نگو چه می‌شود!
نگو به من
که هیچ چیز تازه‌ای نمی‌توان چشید ...
که میوه‌های عمر ما ...
همیشه تلخ و نارسند!
به من بهانه‌ای نده که گریه را رها کنم!
مگر به اشک من:
زمین خسته دل
دوباره، رو به زندگی بیاورد!
مگر به عشق من
دوباره خشک رود زندگی
روان شود