Shaere Nakhahasteh
0:00
/51.519188
من نمیخواستم شاعر باشم!
رنجِ زمانه شاعرم کرد،
وقتی که پیکرم
به عذابِ زیستن چار میخ میشد ...
نالههایم را فرو خوردم
تا شعرهایم را فراگویم
و آن دم که مردمکم
از عذابِ دیدنِ دژخیم میپرید،
به آواز میخواندم
که امیدم از رنجم بیشتر است.
من عرقریزانِ سایهها را دیدهام
که با تهورِ خورشید
عقب مینشستند
و کوچک میشدند!
آری من
محکمترین چوبههای دار را
در دهان موریانهها دیدهام!
اما قسم به دیدهها و قسم به ندیدههایم ...
که هرگز نمیخواستم شاعر باشم؛
آن هم
شاعر رنج!
رنجِ زمانه شاعرم کرد،
وقتی که پیکرم
به عذابِ زیستن چار میخ میشد ...
نالههایم را فرو خوردم
تا شعرهایم را فراگویم
و آن دم که مردمکم
از عذابِ دیدنِ دژخیم میپرید،
به آواز میخواندم
که امیدم از رنجم بیشتر است.
من عرقریزانِ سایهها را دیدهام
که با تهورِ خورشید
عقب مینشستند
و کوچک میشدند!
آری من
محکمترین چوبههای دار را
در دهان موریانهها دیدهام!
اما قسم به دیدهها و قسم به ندیدههایم ...
که هرگز نمیخواستم شاعر باشم؛
آن هم
شاعر رنج!