شعر
منی که شاد نگشتم به عاشقانگیم
چگونه شاد شوم، در تمامِ زندگیم؟
چگونه صحبت من خلق را مجاب کند؟
منی که تلخ‌ترین حالتِ فسردگیم!
به زندگی نرسیدم به هیچ مأوایی
دریغ و درد که چشم انتظارِ مردگیم
شکوفه‌هایِ بهارم به بار ننشینند
که من درختِ پر از زخمِ کرم خوردگیم
خدا چه شوخی تلخی نمود با خلقش
که داد طبعِ سخن‌ساز ‌ و شاعرانگیم
بیا که باده بنوشیم و جام رقصانیم
مگر به باده برآید دمارِ تشنگیم
خوشست مستی رندانه و غزل گفتن
به نوش نوش و می افشانیِ همیشگیم