مقاله در مورد ادبیت و آشنایی‌زدایی

سؤالی دشوار همواره در ادبیات مطرح بوده است: «عنصری که در متن یا شعر، ارزش ادبی ایجاد می‌کند، چیست؟». مطالعهٔ این موضوع در حیطهٔ نقد ادبی قرار دارد و طبیعی است که توافق گسترده‌ای پیرامون این مسئله میان مکاتب مختلف نقد ادبی وجود نداشته باشد.

نخستین عنصری که به‌طور طبیعی و عمومی در نوشتن تجلی می‌یابد، تبدیل نمودهای بیرونی به تصورات ذهنی است. کلمات ذاتاً با قلمرو ذهن ارتباط دارند و برای اینکه بتوانیم برای هر چیزی کلمه‌ای تصور کنیم، نیازمند تبدیل صورت بیرونی آن به تصوری ذهنی و قراردادی هستیم. این نوع نگارش، بی‌پیرایه‌ترین شکل نوشتن است و احتمالاً همان روشی است که پیشینیان برای اختراع نخستین گونه‌های زبان و نوشتار به کار برده‌اند. به لحاظ فلسفی، تبدیل واقعیت‌های بیرونی به کلمات را می‌توان نوعی محاکات به حساب آورد. تقریباً بلافاصله پس از آنکه هر چیزی به صورت نوشتار یا گفتار درآمد، نیازمند تبدیل معکوسی هستیم که این بار بتواند میان آن کلمات و واقعیت‌ها ارتباطی برقرار کند. این نوع ارتباط را تأویل یا هرمونتیک می‌نامیم که عملی است که در آن میان نوشتار یا گفتار و عالم بیرونی ارتباط حاصل شده و متن یا گفته مفهوم می‌شود.

می‌توان با احتیاط ادعا کرد که ادبیت و هنری بودن یک نوشته، از قبیل نثر یا شعر، تحت تأثیر حوزه‌های محاکات و هرمونتیک قرار دارد. شگفت‌آور نیست که مکاتبی بر مبنای این دو عنصر کلیدی به ارزش‌گذاری متن ادبی بپردازند؛ یعنی یا به نحوهٔ رمزگذاری واقعیت (محاکات) تکیه کنند یا به قابلیت‌های هرمونتیکی و رمزگشایی آن توجه داشته باشند. البته که این دو موضوع در کنار موضوعات دیگری همچون فرم و ساختار متن، محتوا و موضوع آن، زبان و بیان هنری و خلاقیت و نوآوری نویسنده در ارزش‌گذاری ادبی متن مؤثرند.

در این متن به آشنایی‌زدایی به‌عنوان مفهومی که توسط فرمالیست‌ها در ادبیات معرفی شده است، پرداخته خواهد شد.

آشنایی‌زدایی در ادبیات و هنر

نخستین بار ویکتور شکلوفسکی، منتقد ادبی فرمالیست، در مقالهٔ خود تحت عنوان «هنر به مثابه تمهید» مفهوم آشنایی‌زدایی را معرفی کرد. به عقیدهٔ شکلوفسکی، آشنایی‌زدایی فرایندی است که در آن با عدول از هنجارهای شناختی، سعی می‌کنیم پرده‌ای که بین درک عمیق واقعیت و ما وجود دارد را برداریم. ارائهٔ واقعیت آشنا به‌گونه‌ای تازه و غیرمنتظره، بازنمودی نوین از آن‌ها به ما ارائه می‌دهد. این ارائهٔ تازه باعث می‌شود با دیدی نو و نادیده گرفتن آنچه در اثر تکرار به واقعیت چسبیده است، به درکی عمیق‌تر از آن نائل شویم.

آشنایی‌زدایی و مکتب فرمالیسم روسی

همان‌طور که پیش‌تر اشاره شد، شکلوفسکی بر این باور بود که آشنایی‌زدایی در ادبیات باید بر اصل ناآشنا کردن جهان خارج و واقعیت‌های ملموس آن استوار باشد. به‌عبارتی، او معتقد بود ادبیات باید جهانی را که مملو از امور آشناست، به‌گونه‌ای تصویر کند که گویی این نخستین بار است که آن را تجربه می‌کنیم. از نمونه‌هایی که می‌تواند به‌خوبی این دیدگاه شکلوفسکی را بازتاب دهد، توصیف‌های تازه و متفاوت آثار تولستوی است که بازنمایی‌های هنرمندانه‌ای از مفاهیم و اتفاقات روزمره هستند.

مکتب پراگ و تغییر در نگرش به آشنایی‌زدایی:

رومن یاکوبسن، به عنوان یکی از مؤسسان مکتب زبان‌شناسی پراگ، مفهوم آشنایی‌زدایی را به متن و خود ادبیات گسترش داد. یاکوبسن معتقد است که نه تنها معانی و مفاهیم، بلکه تکنیک‌های ادبی نیز با گذشت زمان و تبدیل شدن به امری عادی و آشنا، از ارزش و اهمیت پیشین خود کاسته می‌شوند. او بر این باور بود که برای حفظ قدرت اثرگذاری ادبیات، لازم است که ابزارها و روش‌های بیان ادبی بازآفرینی شوند. به عنوان مثال، ادبیات حماسی کلاسیک لاتینی نقش مهمی در شکل‌گیری جریان‌های ادبی در اروپا داشت. اما با گذشت زمان، روش‌ها و زبان لاتینی آنچنان آشنا و مستعمل شدند که توانایی تأثیرگذاری اولیه خود را از دست دادند و از لحاظ ادبی بسیار تضعیف شدند.

نتیجه‌گیری در خصوص آشنایی‌زدایی در ادبیات:

آشنایی‌زدایی از یک سو با زدودن زنگار تکرار و روزمرگی از تنهٔ درخت ادبیات به بالندگی و شادابی آن کمک می‌کند. اما از سوی دیگر، آشنایی‌زدایی افراطی می‌تواند به زنجیرهٔ تبدیل مفاهیم به کلمات و کلمات به مفاهیم آسیب برساند و این موضوع ممکن است به ادبیات، به عنوان هنری مفهوم‌محور، صدمه بزند. در نهایت، نمی‌توان در اهمیت آشنایی‌زدایی در تاریخ ادبیات و حفظ سیر پویای آن تردید کرد. بدون آشنایی‌زدایی، مخاطبان ادبیات از تجربهٔ متونی ژرف‌تر و تازه‌تر بی‌بهره می‌ماندند.