رنج را بر ما قسمت کردند
چه تسلایی میباید یافت؟
که به هر حجرهِٔ قلبی قفلی
و به هر چشمی
قطرهِٔ اشکی دادند
آسمان را
چو لباسی کهنه
بر کشیدند ز جای
جای آن آبیِ محض
شب به بار آوردند
تشنگان را
عطشِ ظهرِ رهایی دادند
خانهبر دوشان را
خانمانی از حسرت بخشیدند
بر اجاقِ گرم وطن
خاک و خاکستر افشاندند
عقدهها را به قلمدانها بستند
و به ظاهر نظم آورند
کوچهها را از هر چه هیاهو
خالی کردند
بر سر ما که فرورفته نبودیم به خویش
چکشِ مرگ زدند
نقطه را از خط دزدیدند
خط را از کاغذ
کاغذ را از ما
و به مایی که شکستیم
کمی چسب زدند
مومیایمان کردند:
مردگانی در ظاهر خندان بودیم
گر چه تنهامان میریخت
و درآن حال
تمام نفرت را
بر لبانی بی حرکت میراندیم:
رنج را بر ما قسمت کردند
چه تسلایی میباید یافت؟!