سالها پیش از آن که انسان به فلسفیدن روی آورد، این شعر بود که تجربه شد. کنکاش و بازی با نظام زبان منجر به نوعی شهود اندیشمندانه شد که پیوندی نزدیک میان شعر و فلسفه ایجاد کرد. بهانهٔ نوشتن این متن مواجههٔ من با اصطلاح فلسفی «دازاین» (Dasein) از مارتین هایدگر بود. درک مفهوم دازاین نیازمند پیشزمینههای فلسفی است که در ادامه به آن خواهیم پرداخت.
هایدگر معتقد بود که وقتی سوالاتی مانند: «آیا خدا وجود دارد؟»، «آیا خورشید وجود دارد؟»، یا «آیا من وجود دارم؟» را مطرح میکنیم، به طور ضمنی میپذیریم که معنای "وجود داشتن" (Being) را میدانیم. توجه هایدگر به این نکته جلب شد و پرسش او این بود: وجود داشتن یعنی چه؟ به عبارتی، او به «پرسش از معنای وجود» (The question of the meaning of Being) میپردازد. کتاب هستی و زمان (Sein und Zeit) هایدگر حول مفهوم چیستی وجود شکل گرفته است.
هایدگر در تلاش بود تا موجودات (Beings) را درک کند، اما متوجه شد که برای درک هر موجودی، ابتدا باید مفهوم وجود (Being) را بررسی کند. دیدگاه هایدگر از نظر فنی تا حدی پیچیده است. به هر حال او بر این باور بود که ایدهها (Ideas)، انرگیا (Energeia)، جوهر (Substance)، مناد (Monad)، یا اراده به قدرت (Will to Power)، نمودهای مختلفی از وجود (Being) هستند. هایدگر با این دیدگاه، فهم فیلسوفان پیشین از مفهوم وجود را به چالش کشیده است. او معتقد بود که وجود (Being)، صرفاً نوعی موجود متعالیتر (A higher being) نیست. این مباحث شاید برای خواننده کمی کسلکننده و پیچیده به نظر برسد، اما تاریخ فلسفهٔ غرب از این تقلیل وجود به موجود (Reducing Being to a being) رنج برده است و هایدگر در پی درمان این رنج کهن بود.
«دازاین» اصطلاحی است که هایدگر برای تمایز میان وجود انسان و وجود سایر موجودات خلق کرد. انسانها در انجام کارهایشان به نوعی از مفهوم وجود آگاه هستند، هرچند این آگاهی همیشه روشن و بیابهام نیست. علاوه بر این، تنها انسانها قادرند به معنای وجود (Meaning of Being) فکر کنند. انسان موجودی است که خود مسیر زندگانیاش را انتخاب میکند (Self-directed being).
ترجمهٔ تحتاللفظی واژهٔ «دازاین» به آلمانی، «در جهان بودن» (Being-in-the-world) یا «در اینجا بودن» (Being-here) است. دازاین شیوهٔ منحصربهفردی است که انسان با جهان ارتباط برقرار میکند؛ همواره درگیر جهان (World), دیگران (Others)، و حتی خودش است. دازاین حضور وجودی انسان است، جایی که او به آن توجه دارد و وجود خود را متجلی میسازد. هایدگر در کتاب هستی و زمان تمثیلی ارائه میدهد که به فهم این مفهوم کمک میکند:
دو نفر در یک خانه با هم زندگی میکنند. یکی از آنها با شخص سومی تلفنی صحبت میکند. در این لحظه، فردی که تلفن میزند، از نظر فیزیکی در خانه حضور دارد، اما توجهش به شخص دیگری و تلفن معطوف شده است. او دیگر در تعامل با همخانهٔ خود نیست؛ حضور او از نظر توجه و ادراک در جای دیگری است.
این مثال به وضوح نشان میدهد که دازاین به معنای حضور فیزیکی نیست و چیزی بسیار متفاوت است. سالها پیش از این که هایدگر بتواند سنت فلسفهٔ غرب را در زمینهٔ وجودشناسی (Ontology) به چالش بکشد، سعدی در بیتی درخشان چنین گفته است:
هرگز وجود حاضر غایب شنیدهای؟ // من در میان جمع و دلم جای دیگر است
شعر میتواند پیشزمینهٔ فلسفه باشد. شعر توانایی دارد چیزهایی را شهود کند که فلسفه شاید سالها بعد به آنها لباس معرفت بپوشاند. با شنیدن مفهوم دازاین و خواندن مثال هایدگر، بلافاصله به یاد این بیت سعدی افتادم و از این هماهنگی شگفتزده شدم.
شاعران، چه دیروز و چه امروز، ساحتی از معرفت را در خود پروراندهاند که بیارتباط با معرفت فلسفی نیست. باید به شعر با نگاه جدیتری نگریست و آن را صرفاً ابراز احساسات ساده ندانست. البته این بدان معنا نیست که هر متنی مفاهیم متعالی در خود دارد، اما تلنگری است که بدانیم نباید به سادگی از کنار هر چیزی عبور کنیم؛ چرا که این آگاهی میتواند به تحقق دازاین مثبت ما در هستی کمک کند.