شعر
کرد تاراج مرا باد به وقت سفرم
قسمتِ بادِ خزان شد، غزلِ مختصرم

گفته بودم غزلی در خورِ آن ماه‌نشان
تا مگر خلق بدانند ز حُسنِ قمرم

چه شبی بود که چشمِ دلم افتاد به او
ای خوش آن طالعِ پیروز که آمد به سرم

من هنر داشته‌ام؟! عاشقِ رویش شده‌ام؟
یا چو این خلقِ پر اندوه یکی بی‌هنرم؟!

عاشقِ روی تو و مویِ تو بسیارانند
گر چه من در طلبِ عشقِ تو آشوب‌ترم

باد اگر برد یکی شعرِ مرا باکی نیست!
چون دلم با تو یِگانست چه باشد ضررم؟

من هزار از تو فرو ساخته‌ام در دل خویش
تا مگر یاد تو ای ماه نپرد ز سرم!