لبانیِ سرخ به طعمِ زیتون
چشمانی به سبزینگیِ انگورِ تابستانی
دستانی به درخششِ برف
گونههایی به خجلتِ پاییز
و موهایی تلخ
چنان شیرهِٔ تریاک
دهانش
فورانِ شراب ارزان بود
کلماتش میرا
همچون امواج در آشوب
گستاخ و بی پروا
از مهابت موهوم آنها
تنها ترس
به جا میماند
دلبرم
بامزهِٔ گَسِ لبانش
-افشرهِٔ زیتونها-
در دهانم تلخی میپرورَد
تلخی در آغوشِ خاموشی
میمیرد
وقتی سکوت
سر میکشد صدا را
دیگر جامی در کار نیست!
شرابِ ارزانش
ارزانیِ دونان باد
که تشنهکامی من را
شرابِ پختهٔ تلبیس
بر نخواهد تافت