audio-thumbnail
Farjamiin Aavaaz
0:00
/64.448

شعر
بر خاک و خاکسترِ من، نقشی زِ آتش نماندست
ققنوسِ تن مردهِٔ من نوری برایَش نماندست
خاموشِ خاموش هستم! کو آذری از امیدم؟
بر پردهِٔ چشم‌هایم چیزی مُنقَش نماندست
من مانده‌ام همچو موجی در دامِ خود گشته خاموش
در ذهنِ سازشگرِ من خوابی مُشوَش نماندست
از نئشگی تشنه بودم، دم بر کشیدم زِ هستی
زیرا که در جام‌هاتان جز زهرِ پر غَش نماندست!
ققنوسِ بی یاورِ من، گرمایِ جانش تبه شد!
بنگر که در پیکَرِ او آوازِ گرمش نماندست!