میخواهم تو را تصور کنم
به سانِ خنجری
که دندانههایش
بر دندههایم
دهان میگذارد:
نزدیک
بُرنده
قاطع
میخواهم تو را
با خونِ بریدهْ بریده بر لبانت
با لمسِ فصیحِ خونافشانت
با غربتِ بُرندهِٔ چشمانت
با زیرکیِ نهفتهِٔ دستانت
تصور کنم
میخواهم
در نهایتِ نداشتنت
در کمالِ
تهی بودن از تو
ردِ سرخی دستانت را
بر پیکرم
به امتحان بگذاری
تا چیزی از من بستانی
که عشق را تواناست
چیزی که
بوسیدن را
بلیغانه تبلیغ میکند
میخواهم
در همسایگیِ رد خون
چیزی گذرا
به کوتاهیِ لبخندت
در من جا بگذاری:
یادی
خاطرهای
دردی